پنجشنبه 14 تیر 1403
در شهر بلخ که اکنون در سرزمین افغانستان واقع شده است ، زن و شوهری زندگی میکردند که هر دو سید بودند و چند فرزند داشتند . آنان زندگی فقیرانه ای را میگذراندند تا اینکه شوهر از دنیا رفت و اوضاع ب
حمایت مالی
برترین کاربر ماه
  • fns4565
  • bzodi
  • bzodi
  • bzodi
  • bzodi
  • bzodi
تبلیغات
:: خرید آنلاین شارژ موبایل ::
مربوط به واحدبسیج مدرسه(جدا)
شهرستان بشرویه
پنل کاربری
آمار سایت
  • آمار مطالب
  • کل مطالب : 1641
  • کل نظرات : 111
  • آمار کاربران
  • کل کاربران : 913
  • افراد آنلاین : 71
  • آمار بازدید
  • بازدید امروز : 3,707
  • گوگل امروز : 5
  • آی پی امروز : 261
  • بازدید دیروز : 4,403
  • گوگل دیروز : 2
  • آی پی دیروز : 307
  • بازدید هفتگی : 14,112
  • بازدید ماهانه : 14,112
  • بازدید سالانه : 367,129
  • بازدید کل : 2,647,062
  • اطلاعات
  • امروز : پنجشنبه 14 تیر 1403
  • آی پی شما : 18.119.132.161
  • مرورگر شما : Safari 5.1
  • ویندوز شما :
مترجم سايت
حمايت مي کنيم
    خيريه حضرت زهرا سلام الله عليها خيريه حمايت از كودكان سرطاني
    خيريه رعد ، كمك به معلولين جسمي و حركتي خيريه مهرآفرين، كمك به زنان و بچه هاي بدسرپرست
TV ONLINE
اتاق آرزو
عضویت
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
خبرنامه
خبرنامه
با عضویت در خبرنـــــــــامه می توانید آخرین مطالب سایت را در ایمیل خود دریافت کنید .
تبادل لینک هوشمند
تبادل لینک هوشمند : برای تبادل لینک ابتدا مارا با عنوان ثامن الائمه شهرستان بشرویه(دبیرستان امام رضا«ع») وآدرس http://www.samen-bosh.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

عنوان :
آدرس :
کد : کد امنیتیبارگزاری مجدد
لوگوی ما


خرید انواع شارژ سیم کارت
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
تبلیغات متنی
اعلانات مهم سایت

بسم رب الشهدا و الصدیقین

سلام

 یکی درد و یکی درمان پسندد

یکی وصل و یکی هجران پسندد

میان وصل و هجر و درد و درمان

پسندم آنچه را جانان پسندد

بسم-الله-الرحمن-الرحیم-2.jpg

اطلاعات تالار گفتمان
برو شاهد بیاور ( داستانی واقعی و جالب )
  • تعداد بازدید : 650
  • در شهر بلخ که اکنون در سرزمین افغانستان واقع شده است ، زن و شوهری زندگی میکردند که هر دو سید بودند و چند فرزند داشتند . آنان زندگی فقیرانه ای را میگذراندند تا اینکه شوهر از دنیا رفت و اوضاع بدتر شد و زن او با چند فرزند یتیم باقی ماند .

    فقر و تهیدستی بر این خانواده فشار آورد . زن دست بچه های یتیمش را گرفت و به شهر پر جمعیت سمرقند رفت ؛ فصل زمستان بود و هوا نیز بسیار سرد ؛  این بانوی محترم که در آن شهر ، غریب بود و کسی را نمی شناخت ، خود و بچه هایش را به مسجد شهر رساند ؛ شب بود و مردم برای نماز به مسجد می آمدند .

    وقتی امام جماعت آمد ، زن دست بچه هایش را گرفت و کنار محراب آمد و جریان خود را به پیش نماز گفت و درخواست کرد که امشب به او وفرزندانش پناه بدهد و اتاقی در اختیارشان بگذارد تا از سرما محفوظ بمانند .



    بقیه درادامه مطلب . . .

    پیش نماز گفت : شاهد بیاور که سید هستی  و راست میگویی ؟!

    زن وقتی دید که آن پیش نماز به تقاضایش گوش نمی دهد و در آن شهر غریب ، کسی او را نمی شناسد تا شاهد بیاورد از امام جماعت مأیوس شد و دست کودکان یتیمش را گرفت و از مسجد بیرون آمد و کوچه به کوچه در به در به دنبال پناهگاهی میگشت تا به خانه مجللی رسید که در آن جمعیت رفت و آمد میکردند و نگهبانانی با سبیل های تابیده در کنار آن خانه ایستاده بودند سؤال کرد : این خانه کیست ؟

    گفتند : خانه داروغه است و در دین مجوس میباشد .

    زن به همراه کودکانش نزد داروغه رفت و جریان خود را شرح داد و تقاضا کرد که به او پناه بدهد داروغه فوری دستور داد تا خانه گرم با لباس و غذا در اختیار او و کودکانش قرار دهند و از او کاملاً پذیرایی کنند لذا اتاق مخصوصی در اختیار آنان گذاشتند و برایشان غذا آوردند .

    اتفاقاً همان وقت که این زن میخواست با بچه هایش غذا بخورد داروغه از پشت در نگاه کرد و شنید که مادر به بچه هایش میگوید قبل از آنکه غذا بخورید در حق این مرد که به ما احسان کرد دعا بکنید . آنان هم دستها را به سوی آسمان بلند کردند و زن عرض کرد :

    خدایا این مرد امشب به ما احسان کرد تو را به اجداد پاکمان این مرد را از دنیا مبر مگر بعد از اینکه نور اسلام بر قلبش بتابد و مسلمان شود . کودکان هم آمین گفتند .

    امام جماعت مسجد همان شب در خواب دید که قیامت برپا شده است و در صحرای محشر همه تشنه اند و به کنار حوض کوثر میروند تا آب بیاشامند او نیز تشنه است و بسوی حوض کوثر حرکت میکند .  دید پیامبر اکرم ( صل الله علیه و آله ) و علی ( علیه السّلام ) در کنار حوض کوثر هستند .

    بحضور رسول خدا رفت و عرض کرد من امام جماعت و عالم فلان مسجد و مروج اسلام بودم به من آب بده . پیامبر اکرم به او اعتنا نکرد . او بار دیگر تقاضای خود را تکرار کرد و افزود من زحمت بسیاری در نشر دین  کشیدم لذا به من لطف کنید .

    رسول خدا با چهره خشمگین به او فرمود : تو اگر این کارها را کرده ای برو شاهد بیاور .

    امام جماعت گفت : اکنون در این جا چگونه شاهد بیاورم ؟!

    پیامبر فرمود : آن زن سیده با چند کودک یتیم در شهر غریب از کجا برای تو شاهد بیاورد ؟!

    سپس فرمود : به بالا نگاه کن . نگاه کرد دید قصر بسیار با شکوهی است . پیامبر اکرم فرمود : این قصر مال آن کسی است که اکنون آن زن سیده با بچه هایش در خانه او هستند .

    امام جماعت از خواب بیدار شد و زود متوجه خطای خود گردید . سپس برخواست و فانوس بدست از خانه بیرون آمد و در  به در دنبال آن زن و کودکانش گشت و پرس و جو نمود تا اطلاع یافت که او با بچه هایش در خانه داروغه هستند . به آنجا رفت و در زد .

    داروغه بیرون آمد و در را باز کرد دید امام جماعت مسجد است پرسید : این وقت شب برای چه به اینجا آمده ای ؟ گفت : آمده ام آن زن سیده را همراه کودکانش به منزل خود ببرم اینجا برای آنان مناسب نیست .

    داروغه گفت : آقا ببخشید اگر بخاطر آن قصریست که در عالم خواب دیده اید من هم در خواب آن را دیده ام . سوگند بخدا من و افراد خانواده ام همه به دست این بانو مسلمان شده ایم .

    نظرات
  • در قمست نظرات مشکلات و پیشنهادات و انتقادات خود را با ما در جریان بگزارید.

  • کد امنیتی رفرش